
مشورت با مخالفان خیالی:
خلق تیم رقباء برای تصمیمگیری بهتر
من همیشه شیفتهی آن چیزی بودهام که «دوریس کرنز گودوین» در مورد استراتژی «تیم رقباء» «ابراهام لینکلن» توصیف کرده است: گرد آوردن افراد مختلف با دیدگاههای گوناگون برای رسیدن به تصمیمی بهتر. این مدل به رهبران کمک میکند تا از معضل «بلهگویان» عبور کنند؛ جایی که هیچکس جرات نمیکند رئیس را به چالش بکشد.
اما تشکیل یک «تیم رقباء» زمانبر است: اول باید همه را به یک اتاق دعوت کنیدیا یک تماس ویدئویی طولانی و خستهکننده برگزار کنیدو فرصتی برای بررسی همهی تصمیمها در جمع نیست. تازه اگر در کسبوکار کوچکی کار میکنید یا مثل من بهتنهایی فعالیت میکنید، شاید اصلاً هیچ فرد دیگری در اطرافتان نباشد تا یک تیم تشکیل شود.
تا اینکه هوش مصنوعی وارد ماجرا شد. حالا میتوانید فوراً یک تیم متنوع و مجازی از رقباء را گرد هم بیاورید و برای هر مسألهای—از انتخاب مسیر شغلی بعدی تا تدوین برنامه مالی کسبوکارتان یا حل اختلاف با همکاردیدگاههای متضاد و کارشناسانه دریافت کنید. هر تعداد متخصص بخواهید میتوانید انتخاب کنید؛ آنها نگران آزرده کردن شما یا همدیگر نیستند و شما هم نگران از دست دادن دوستان یا همکاران خود نخواهید بود.
برخلاف جلسهی فشردهی یک اتاق با دهها نفر که هرچه طولانیتر میشود، افراد عصبانیتر میشوند، یک سامانهی هوش مصنوعی میتواند از هر کارشناس بخواهد با شدت تمام مخالفت کند و نوبت به نوبت هر یک دلایلش را برای اشتباه بودن دیگران مطرح کند. شما میتوانید بحث را بهصورت منظم پیگیری کنید و سپس از هوش مصنوعی بخواهید که نتیجهی مناظره را در قالب چند گزینهی مشخص با دلایل موافق و مخالف هر گزینه خلاصه کند.
این روش، مشکل «چانهزنی بیوقفه» هوش مصنوعی را هم تا حد زیادی حل میکند؛ یعنی تمایل AI به گفتن آنچه تصور میکند شما از شنیدنش خوشحال میشوید.
غلبه بر شک و تردید
من خودم از این شیوه استفاده کردهام و نتایجش در زندگی حرفهای و شخصیام مفید بوده است.
وقتی میخواستم برای یک موضوع جدید مطلب بنویسم، شک و تردید به سراغم میآمد: اگر اشتباه بنویسم چه؟ اگر مشخص شود که چیزی از موضوع نمیدانم چه؟ اگر اشتباه فاحشی مرتکب شوم یا حرفی ناپسند بزنم چه؟
این صداهای انتقادگرانه در ذهنم غوغا میکردند. تا اینکه تصمیم گرفتم از هوش مصنوعی بخواهم نیمدوجین کارشناس مجازیاز جمله یک روانشناس سازمانی و یک تَکتِکِرِکِرِ فناوریرا «بیاورد» و ایدهی مطلبم را جلویشان پرزنت کنم.
دقیقاً همان چیزی را شنیدم که میترسیدم:
«این دقیقاً مشکل خبرنگاران فناوری است که فکر میکنند میتوانند وارد حوزههای تخصصی شوند» یکی از «اساتید» مجازی گفت.
«تخصصش کجاست؟» دیگری پرسید.
اما آنها سر هر نکتهای که مرا کمتجربه نشان میداد، با هم بحث میکردند و همدیگر را خنثی میکردند یعنی همان ترسهای مرا خنثی میکردند. «دیدگاه بیرونی او میتواند همان چیزی باشد که برای کشف الگوهایی که درونروندهها نمیبینند، لازم است.» یکی از صداهای هوش مصنوعی گفت. خب، نکتهی خوبی بود!
دیدن مناظرهی این اساتید خیالی آزادی عجیبی به من داد. همهی آن نقدها را میشناختم و زنده مانده بودم. وقتی همهی این نقدها را روی صفحه دیدم به جای تنها در ذهنم، یادم آمد که انتقاد جزئی از فرایند نشر است و نباید مرا از نوشتن بازدارد. ترسهایم فرو نشست و دوباره فضای ذهنی برای ادامهی کارم پیدا کردم.
چه قدم بعدی؟
بعد از پایان یک پروژهی یکساله که دچار «افسردگی پس از پروژه» شدم، دوباره نیاز به مشورت پیدا کردم: آیا باید بلافاصله پروژهی بزرگ جدیدی شروع کنم؟ یا کمی استراحت کنم؟ چطور میتوانم انگیزهام را بازیابم؟
این بار تیمی شامل:
- «دکتر مارکوس “متریکس” جانسون»، مشاور بهرهوری ۳۸ساله که نسبت به راهکارهای احساسی بدبین است
- «برد “آلویز بی کلاوزینگ” تامپسون»، مشاور کسبوکار ۴۵ساله که استراحت را نشانهی ضعف میداند
- «پروفسور سیمون “وای موجو” بونوآر»، فیلسوف اگزیستانسیالیست که هر چیزی را زیر سؤال میبرد
را در هوش مصنوعی شبیهسازی کردم. بحث خیلی زود بین گروه کارآمدها و گروه احساسیها دوقطبی شد:
«تا وقتی بهدنبال “موجو” هستی، یکی دیگر دارد پروژهی بعدیت را میبندد»، یک صدا گفت.
اما صدای دیگر پاسخ داد: «این همان مزخرفاتی است که مردم را میسوزاند! مغز همه بر اساس تقویم سرمایهداری کار نمیکند!»
دیدن این دو سوی افراطی باعث شد بفهمم نمیتوانم هرکدام را انتخاب کنم. نه روش کار خالص و نه استراحت کامل برای من مناسب بود. و قطعاً آن «۱۵ دقیقهی روزانهی نشستن در غم و اندوه» که گروه احساسی پیشنهاد داده بود را هم نمیپذیرفتم! (چه کسی فکرش را میکرد خودم هم بگویم AI زیادی احساساتی است؟)
واکنشم به این پیشنهادها کمک کرد راهی میانه پیدا کنم: دوز روزانهی «دوپامین»—بیشتر دیدن دوستان، پروژههای هنری کوچک و حضور در تئاتر زنده.
درگیری با همکاران
برای امتحان دردی از گذشته، پرسیدم که اگر همین تیم رقباء را برای حل درگیریهای کاریام داشتم، چطور میتوانست کمک کند. معمولاً آن وسط گیر میافتم چون هر کس دیدگاه متفاوتی برای پروژه داشت و باید همه را راضی نگه میداشتم.
تیم AI (از جمله «استاد سیاستهای سازمانی» و مشاوری که تجربهی درگیریهای مشابه داشت) همگی بحث کردند و نتوانستند حتی یک راهحل کامل ارائه دهند. این باعث شد بفهمم درگیریهای محیط کار پیچیدهاند و گیر کردن من هم اشکالی ندارد! اما مناظرهی آنها ایدههای تازهای به ذهنم آورد—مثل درخواست پاداش غیرمالی برای اضافهکاری یا ثبت این ساعات بهعنوان تسهیلات یکباره.
ترکیب مشورت AI و تجربهی انسانی
مشورت با «تیم رقباء» هوش مصنوعی همیشه به معنای تصمیم درست نیست. وقتی به همکاران حقیقی رجوع میکنم، ایدههایی میشنوم که AI اصلاً به آنها اشاره نکرده است. اما اگر پیش از آن، ایدههایم را با پنل AI آزمون کنم، دیگر بزرگترین مخالفتها را پیشبینی کردهام و میتوانم از همکاران واقعی تقاضا کنم کاری را انجام دهند که فقط انسانها میتوانند: کشف فرصتها و اشکالاتی که خارج از هر دادهممکن جهان باشد.