هوش مصنوعی و والدین چه رابطهای میتوانند داشته باشند؟
برای آموزش هوش مصنوعی با استفاده از یادگیری ماشین، باید هدفی تعیین کنید، مثل رسیدن به بالاترین امتیاز در یک بازی ویدئویی یا انتخاب کردن عکسهای موجود در یک مجموعه که در آنها گربه وجود دارد. اما شما به هوش مصنوعی نمیگویید که چطور به هدف برسد. بلکه به آن مثالهای زیادی از موفقیتها و شکستها را نشان میدهید و یاد میدهید که چطور مشکلات را حل کند.
سناریوی کارآموزی شاگردان جادوگران را تصور کنید که اولین بار توسط فیلسوفی به نام نیک بوستورم مطرح شده بود. یک روز در آینده یک نفر یک هوش مصنوعی بسیار هوشمندتر از مدلهای فعلی خواهد ساخت و هدفش را هم ساختن کلیپهای کاغذی تعریف خواهد کرد. هوش مصنوعی کاملا از دستورالعملها پیروی خواهد کرد، بالاتر از همه ماشینهای دنیا قرار خواهد گرفت و در هر زمینهای از قابلمه و ماهیتابه گرفته تا اتومبیلها و آسمانخراشها، سلطنت خواهد کرد. در نتیجه مواد خام را ذوب میکند تا کلیپ کاغذی تحویل دهد. هوش مصنوعی کاری را انجام میدهد که فکر میکند خالقش از او خواسته، اما در بسیاری از زمینهها اشتباه خواهد داشت.
این شرایط شبیه به آخرالزمان است و ما همین حالا هم در شبکههای اجتماعی شاهد این آخرالزمان هستیم. به جای رسیدن به کلیپ کاغذی، به فیسبوک و توئیتر رسیدیم که کلیکهای زیادی میگیرند و این کار را با نشان دادن الگوریتمهایی که برای ما جذاب هستند انجام میدهند. در ابتدا هدف خوبی به نظر میرسد، اما مشکل اینجاست که ترس و خشم همیشه به نسبت اطلاعات مفید، جذابتر هستند یا حداقل کلیک بیشتری جذب میکنند.
هوش مصنوعی و والدین
فاصله بین چیزی که ما واقعا هستیم و چیزی که هوش مصنوعی دربارهمان فکر میکند ما میخواهیم، نامش مشکل همترازی است و از زمانی به وجود آمده که ما سعی میکنیم عملکرد ماشین را با اهداف خودمان همتراز کنیم. یکی از چالشهای پیش روی هوش مصنوعی رسیدگی به این موضوع است .
برایان کریستین، نویسنده و برنامهنویس مشهور، در کتابش به نام «مشکل همترازی» درباره تحقیقات بسیاری در این زمینه توضیح داده، اما همچنین معتقد است «والدین» بخش جذاب و غیر قابل پیشبینیای است که باید برای حل این مشکل به آن توجه زیادی کرد. میدانید هوش مصنوعی و والدین چه ارتباطی با هم دارند؟
ما به عنوان والدین هرگز نمیخواهیم فرزندانمان همان روشها و دستاوردهایی را داشته باشند که ما داشتهایم. بلکه میخواهیم اهداف و ارزشهای مختص خودشان را داشته باشند.
به غیر از این، والدین آشنایی خوبی با نحوه کنار آمدن با سیستمهای فوقهوشمند دارند و سعی میکنند اهداف و ارزشهای درستی برای آنها تعیین کنند. خیلی اوقات معنی این کار همتراز کردن اولویتهای فرزندانمان با اولویتهای خودمان است. از متقاعد کردن یک کودک برای خوابیدن تا متقاعد کردن نوجوانان برای دوری از مواد مخدر. در واقع بیشتر کارهای والدین یا آموزندهها حل مشکل همترازی است.
اما وقتی صحبت از بچهها باشد، پیچیدگی بیشتر هم خواهد شد. برنامهنویسان کامپیوتر امیدوارند بتوانند یک هوش مصنوعی خلق کنند که بتواند دقیقا کاری را انجام دهد که آنها میخواهند. اما به عنوان والدین، ما دوست نداریم آنها دقیقا همان راهی را بروند که ما رفتهایم. بلکه میخواهیم خودمختار بوده و اهداف خودشان را داشته باشند. اهدافی که شاید از اهداف خودمان هم بهتر باشد.
یک راه حل احتمالی برای مشکل همترازی میتواند ساخت هوش مصنوعیای باشد که بتواند خواستههای دقیق انسان را عملی کند، حتی زمانی که به طور دقیق خودمان را نمیشناسیم. درست مانند کسی که کاملا در خدمت ماست.
اما شاید بهتر باشد سعی کنیم هوشهای مصنوعی را مانند والدین خلق کنیم. چیزی که تد چیانگ، نویسنده داستانهای علمی، در کتاب «چرخه زندگی اشیاء نرمافزاری» به آن اشاره کرده است. داستان این کتاب درباره تصور آیندهای است که مردم هوش مصنوعی را شبیه به بچهها تربیت میکنند و نام آنها را «فریبندهها» گذاشتهاند. خیلی زود مردم همانطور که به فرزندانشان علاقه دارند، به هوش مصنوعی ساخته خودشان هم علاقهمند میشوند، تا جایی که همان نگرانیهایی که برای فرزندانشان داشتند را درباره هوش مصنوعی هم در خود حس میکنند. اگر ما موفق شویم یک هوش مصنوعی در سطح انسان بسازیم، شاید بهتر باشد به فکر ساختن مادر برای آن هم باشیم.