
مروری بر مفهوم نوظهور یکپارچگی مصنوعی در هوش مصنوعی:
یکپارچگی مصنوعی
درحالیکه گفتوگوهای جهانی درباره هوش مصنوعی عمدتاً بر تواناییها، سرعت پردازش و قدرت یادگیری این فناوری متمرکز شده است، یک پرسش اساسی کمتر موردتوجه قرار گرفته: آیا صرفاً «هوشمند بودن» کافی است؟
«همیلتون مان» (Hamilton Mann)، یکی از صاحبنظران برجسته حوزه فناوری و هوش مصنوعی، برای اولینبار با طرح مفهوم «یکپارچگی مصنوعی» (Artificial Integrity) در کتابی به همین نام تأکید میکند که پیشرفت هوش مصنوعی نباید تنها در قالب یک کالای تجاری دیده شود، بلکه میبایست تحت نظارت نهادهایی باشد که از ایجاد شرایط انحصاری جلوگیری کرده و استفاده مسئولانه از این فناوری را تضمین کنند. در این رویکرد، هدف صرفاً افزایش ظرفیتهای محاسباتی یا تقلید از هوش انسانی نیست، بلکه همگرایی هوش انسانی و مصنوعی برای حفظ ارزشهای بنیادین و ایجاد سیستمی منسجم و اخلاقمدار در قلب جوامع انسانی است.
کمی غلطانداز
به عقیده مان؛ هوش مصنوعی شاید هیجانانگیزترین، اما درعینحال از نظر علمی نادقیقترین اصطلاحی باشد که دانشمندان برای نامگذاری یک حوزه علمی برگزیدهاند.
در وهله نخست، این اصطلاح چنین القا میکند که ما آنقدر شناخت کاملی از طیف هوش انسانی داریم که میتوانیم تمام آن را بهصورت مصنوعی بازآفرینی کنیم؛ درحالیکه در واقع، آنچه در اختیار داریم نوعی «هوش مصنوعی محدود» است. دوم، این نامگذاری اغلب این باور را در ذهن تقویت میکند که این سامانههای بهاصطلاح «هوشمند» واقعاً دارای هوش هستند. فراتر از تصویرپردازیهای آرمانگرایانهای که معمولاً از تصورات علمی–تخیلی سرچشمه میگیرد، این مدلها صرفاً سامانههایی با قابلیتهای محاسباتی پیشرفتهاند، نه موجوداتی هوشمند.

همچنین این اصطلاح پیشفرضی را در خود دارد که گویا میتوان «هوش» این سامانهها را با هوش انسانی مقایسه کرد؛ پیشفرضی که ممکن است بهنوعی روانپریشیِ جایگزینی هوش انسانی با ماشینها بینجامد. گویی خود را صرفاً در قالبی مکانیکی میبینیم و از ذات و جوهرهای که ما را انسان میسازد چشم میپوشیم؛ و نادیده میگیریم که این سامانهها تا چه اندازه از مجموعه کامل تواناییهای شناختی و عاطفی انسان فاصله دارند.
در نهایت، این اصطلاح جستوجویی تقریباً ایدئولوژیک را برای فراتر رفتن انسان از مرزهای زمینی و زیستی تشدید میکند؛ جستوجویی که هدفش دستیابی به «هوش نهایی» (Ultimate Intelligence) است، خواه آن را «هوش جامع مصنوعی» (AGI – Artificial General Intelligence) بنامیم یا نامی دیگر؛ باید به یاد داشته باشیم که بازآفرینی هوش انسانی، در واقع بازآفرینی بخش اساسی از چیزی است که ما را تبدیل به انسان میکند. AGI نامیدن این پدیده نباید باعث شود مرز آن با هر گونه «شبیهسازی تولیدمثلی» (Reproductive Cloning) را از یاد ببریم.
هوش؛ واژهای پرکاربرد
مفهوم هوش ابعاد گوناگونی دارد؛ برخی به طور گسترده در حوزههای علمی مانند روانشناسی، فلسفه، علوم اعصاب، آموزش، علوم یادگیری و بهویژه در هوش مصنوعی مستند شدهاند و برخی دیگر هنوز در حال کشف و تبیین معنا هستند. درک ما از هوش، چه در زمان حال و چه با فرض دستاوردهای آینده، همچنان ناقص است. اما حتی با کاملترین شناخت هم، «داشتن هوش» شرطی لازم است؛ ولی شرط کافی برای «عملکرد هوشمندانه» نیست.
«عملکردن با هوش» (acting with intelligence)، فراتر از نمایش تواناییهای شناختی یا داشتن دانش، به مجموعهای از ویژگیها و مهارتهایی نیاز دارد که در کنار هم به کنش هوشمندانه میانجامند. برای عملکردن با هوش، دیدن، سخنگفتن، حرکتکردن یا احساسکردن الزامی نیست و البته، صرف دیدن، سخنگفتن، حرکتکردن یا احساسکردن نیز برای عمل هوشمندانه کافی نیست. به همین شکل، فناوریهایی که در تلاشاند این قابلیتهای انسانی؛ مانند توانایی زبانی مدلهای زبانی بزرگ بینایی ماشین، رباتیک، حسگرها و فناوریهای اینترنت اشیا را بازتاب دهند نیز بهتنهایی برای «عملکردن با هوش» کفایت نمیکنند.

کنش هوشمندانه بهشدت در تفکر انتقادی ریشه دارد؛ فرایندی که شامل ارزیابی دقیق و بیطرفانه اطلاعات، درنظرگرفتن شواهد گوناگون و تحلیل جزئیات ابعاد مختلف یک موقعیت است. از طرفی توانایی یافتن راهحلهای خلاقانه اما کاربردی نیز به همان اندازه اهمیت دارد؛ راهحلهایی که تفکر نوآورانه را تقویت کرده و از رویکردهای کلیشهای فاصله میگیرند.
عمل هوشمندانه همچنین مستلزم هنر تصمیمگیری آگاهانه است؛ تصمیماتی که با درک پیامدهای احتمالی و پرهیز آگاهانه از واکنشهای صرفاً آنی گرفته میشوند. یکی دیگر از مؤلفههای کلیدی، هوش هیجانی است؛ یعنی توانایی شناسایی و مدیریت هیجانات خود و دیگران، همراه با پرورش حس همدلی. سازگاری نیز نقشی اساسی دارد، چرا که توانایی تطبیق مؤثر با تغییرات شرایط یا اطلاعات، برای عمل هوشمندانه حیاتی است. تفکر بلندمدت که بر اثر آن اقدامات کنونی باتوجهبه پیامدهای آینده تعریف میشود، بخش جداییناپذیر تصمیمگیری هوشمندانه است. رفتار اخلاقی، یعنی تصمیمگیری عادلانه و مسئولانه نیز عنصر ضروری هر کنش مبتنی بر هوش به شمار میآید. در نهایت، گشودگی نسبت به دیگران از طریق همکاری، ارتباط و ادغام ایدهها و دیدگاههای متنوع گستره کنش هوشمندانه را کامل و تقویت میکند.
آنچه تمام این ویژگیها را به هم پیوند میدهد و همچون حلقهای پیرامون آنها قرار میگیرد تا بنیان کنشها و نتایج واقعاً هوشمندانه را شکل دهد، صداقت و درستکاری (Integrity) است. اگر جستوجویی ارزش پیگیری داشته باشد، به این معنی نیست که به دنبال هوش مصنوعی قدرتمندتر باشیم و آن را با یکی از ویژگیهای بنیادین انسانبودن اشتباه بگیریم، بلکه چیزی است که در آن به دنبال درستکاری قدرتمندتر باشیم؛ حتی اگر این درستکاری به شکل مصنوعی تقویت شود.
این همان چیزی است که همیلتون مان آن را «یکپارچگی مصنوعی» نامیده است.
مسیرهای پیش رو
ارتقای توانمندیهای انسانی ما باید هدفی والاتر از مقاصد صرفاً تراکنشی همچون بیشتر، سریعتر و بهتر تولیدکردن، فروختن یا اثرگذاری داشته باشد؛ میبایست هدفی باشد که توانمندیهای انسانی ما را به سطحی بالاتر ببرد.
قوانین و مقررات مرتبط با هوش مصنوعی نباید فقط برای محافظت در برابر خطرات طراحی شوند، بلکه باید الهامبخش جهتگیری و هدایت این فناوری باشند؛ بهگونهای که در خدمت حمایت و تقویت مصنوعی ارزشهای انسانی در تمامی نظامهایی باشد که جوامع ما بر پایه آنها شکلگرفتهاند.
برنامههای سرمایهگذاری راهبردی کشورها نیز نباید صرفاً به تعیین مجموعهای از شرایط عملیاتی برای موفقیت در رقابت هوش مصنوعی اکتفا کنند؛ بلکه باید روشن کنند این نوع هوش قرار است برای چه هدفی به کار رود؟ چه چیزی به آن بیفزاید؟ و چه امکانهایی را فراهم آورد تا بتواند خطوط یک جامعه انسانیتر را بسازد یا تقویت کند؟ علاوه بر این، توسعه هوش مصنوعی نباید صرفاً بهعنوان یک کالای تجاری دیگر در نظر گرفته شود، بلکه باید تحت نظارت نهادهایی قرار گیرد که مسئول تنظیم بازارها و جلوگیری از ایجاد شرایط انحصاری هستند.

نگاه از دریچه یکپارچگی مصنوعی حتی بیشتر از خود هوش مصنوعی مسیری است که در آن دیگر نمیتوان ورودیها را با خروجیها اشتباه گرفت. این رویکرد بر این باور است که ترکیب و همافزایی انواع هوش، چه انسانی و چه ماشینی، میتواند به شکلگیری یکپارچگی قویتر و گستردهتر در قلب تمام نظامهای اجتماعی بینجامد. ارتقا تواناییهای انسانی در خدمت بشریت، مستلزم درک دقیق اهمیت انواع هوشهای موردنیاز، چه از نظر میزان و چه از نظر ماهیت و چه انسانی باشند و چه مصنوعی، بسته به موقعیت و زمینه، است.
حفظ و نگهداری یکپارچگی، فراتر از یک جستوجوی صرف برای «هوش» که اغلب بهعنوان هدف نهایی در نظر گرفته میشود؛ مستلزم ترسیم چشماندازی از جامعه است که در آن، همه انواع هوش در جایگاه درست خود قرار داشته باشند؛ یعنی بهعنوان ابزاری در خدمت رسیدن به هدف نهایی و در مقیاس کل جامعه.
چهار الگو یا حالت اساسی برای تعریف این راهبرد وجود دارد:
- حالت حاشیهای (Marginal): نیاز به هر دو نوع هوش انسانی و مصنوعی حداقلی است. نمونه روشن آن خطوط مونتاژ خودکار خودرو است که در آن رباتها وظایف پیچیدهای را که از پیش برنامهریزی شدهاند، انجام میدهند و به ورودی فکری مداوم انسان یا هوش مصنوعی نیاز چندانی ندارند.
- حالت هوش مصنوعیمحور (AI-First): هوش مصنوعی بر هوش انسانی برتری دارد. نمونه شاخص آن عملکرد مدل AlphaGo از شرکت DeepMind است که در بازی Go و شطرنج، با تحلیل میلیونها حرکت احتمالی، بسیار کارآمدتر از بهترین بازیکنان انسانی عمل میکند.
- حالت انسانمحور (Human-First): بر موقعیتهایی تأکید دارد که در آنها هوش انسانی نقش محوری و غیرقابلجایگزینی دارد. این امر بهویژه در حوزههایی چون مددکاری اجتماعی، روانشناسی و آموزش صدق میکند، جایی که همدلی و ارتباط شخصی جایگزینی ندارد.
- حالت همجوشی (Fusion): همافزایی میان هوش انسانی و مصنوعی را نشان میدهد؛ هر دو نوع هوش نقش اساسی دارند و در کنار هم یک «هوش جمعی» (Collective Intelligence) را میسازند. نمونهای از آن نیز برنامهریزی شهری است؛ جایی که هوش مصنوعی میتواند مسائل فوری مانند بهینهسازی ترافیک را حل کند، اما برنامهریزی راهبردی بلندمدت نیازمند بینش انسانی است که عوامل اجتماعی، محیطزیستی و سیاسی را در نظر میگیرد.

این چهار حالت، بههمپیوسته و انتقالپذیر به یکدیگر هستند و مشارکت انواع هوش انسانی و مصنوعی را در سامانهای که جامعه ما را میسازد، شکل میدهند. آنها مسیرهای انتخابی را ترسیم میکنند که ما باید آنها را بر اساس ارزشهای انسانی مطلوب خود تنظیم، کالیبره و تطابق دهیم تا بتوانیم این هوشها از جمله هوش مصنوعی را، در جهت تقویت «یکپارچگی» به کار گیریم.
«یکپارچگی مصنوعی» هوش مصنوعی نوین است.